تقديم به دانشجويان آزادهای که در برابر دانشگاه ، دست در دست يکديگر ترانه آزادی می خوانند
پاييز 1332، شبهاي سکوت و سياهي و خفقان. از آن شبهايي که صداي آواز مرغي هم به گوش نميرسد(رجوع کنيد به پاورقي) کفتارها، در خيابانهاي شهر پرسه ميزنند و کرکسها بر بام منازل نشستهاند. قرار است که صبحدم، بر سينههاي پليد گرگي گرسنه، بالهاي خونين کبوتر را بياويزند! سيب زمينيها به خواب هميشگي خود فرو رفتهاند، بيدارهايشان نيز، در کوچههاي لاله زار، به هنرنمايي مشغولند!... در اين ميان، تنها سه تن- آذر شريعت رضوي، مصطفي بزرگنيا و احمد قندچي- آن سکوت را شکستند و با خون خود، هم گرگها را رسوا کردند و هم سيب زمينيها را!... سالها بعد دکتر شريعتي درباره آن ماجرا چنين نوشت: «اگر اجباري که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش ميزدم. همانجايي که بيست و دو سال پيش، «آذر»مان در آتش بيداد سوخت. او را در پيش پاي نيکسون قرباني کردند!... اين سه يار دبستاني که هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند، هنوز از تحصيلشان فراغت نيافتهاند، نخواستند- همچون ديگران- کوپن ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خويش فرو برند. از آن سال، چندين دوره آمدند و رفتند، اما اين سه تن ماندند تا هر که را آيد بياموزند و هر که را ميرود سفارش کنند. آنها هرگز نميروند هميشه خواهند ماند، آنها شهيدند. اين سه قطره خون که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است.» از آن به بعد هزاران نفر آمدند و رفتند. خيليهايشان هرگز ديوارهاي دانشگاه را نديدند. خيليهايشان هم هرگز صداي مظلوميت آن سه تن را نشنيدند. من نمي گويم که خونهاي آن سه شهيد عزيز و راهشان فراموش شد، اما مي گويم سيب زميني ها همچنان نفس ميکشند و گرگها نيز خونخواه آن شهيدان شدهاند! پس عجيب نيست که پوران شريعت رضوي (خواهر آذر شريعت رضوي و همسر شريعتي) ميگويد:«چرا نبايد در حال حاضر، دانشجويان ما اطلاع دقيقي از 16 آذر سال 1332 داشته باشند؟!»
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen