Über mich

Mein Bild
به همه زنانی که از نابرابری در رنجند برای لغو کليه قوانين نابرابر و مجازات های اسلامی عليه زنان متحد شويم! ای هم جنس و هم تبار من! بیا آگاه باشیم- بیا استوار همچون سخره ها و پرشور چون پیوند رودهای خروشان برای رفع تبعیض و برابر حقوقی از یکدیگر حمایت کنیم. ما انسانیم وتمامی حقوق انسانی" حق مسلم" ماست . قطعا روزی می رسد که میلیون ها زن ایرانی ابعاد تحقیری را که روزانه بر آن ها می رود، درک کرده و دیگر آن را تحمل نمی کنند. روزی می رسد که میلیون ها زن می دانند، چگونه بر سرنوشت خود حاکم شوند. یکی از وظایف مهم جنبش زنان در شرایط کنونی، ارتباط و تماس با این نیروی میلیونی است تا بتواند به اعتراض خود نسبت به قوانین ضد زن، جنبه واقعی و عملی دهد. تا زمانی که نیروی پایه ای زنان پشت جنبش زنان نایستد، هیچ قانونی تغییر نخواهد کرد .باید یک میلیون امضاء را به یک میلیون فریاد تبدیل کرد

Sonntag, 30. November 2008

رشد زنان خود فروش تحصیلکرده و متاهل



نتایج آخرین تحقیق صورت گرفته در تهران نشان می دهد رشد زنان خود فروش تحصیلکرده و متاهل
مهدی افروزمنش
يكشنبه 10 آذر 1387

كانون زنان ايراني- مهدي افروزمنش: روسپیگری در ایران ، اگرچه هیچگاه به رسمیت شناخته نشده، اما موضوع بحث های آکادمیک و تصمیم گیرانه بسیاری بوده است. این تناقض بیش از آنکه ناشی از حساسیت ذاتی معضلی به نام تن فروشی باشد نشات گرفته از انگاره های ایدئولوژیک تصمیم سازانی است که در معادل سازی های ذهنی خود تن فروشی را نشانه ای از ناکارآمدی حکومت دانسته و ناگزیر چاره را در انکار جستجو می کنند.
در مقابل اما کسانی قرار دارند که از این معضل به عنوان یک مسئله مبتلا به جهان یاد کرده و با توجه به رشد سریع آن در جوامع در حال توسعه از جمله ایران خواهان به رسمیت شناختن این پدیده در راستای حل آن و برنامه ریزی های کلان برای آن هستند. در مورد تن فروشی در ایران تا به امروز کمتر از انگشتان یک دست پژوهش میدانی صورت گرفته است که به زعم کارشناسان مهمترین دلایل آن عبارتند از، دشواری تحقیق در این موضوع به دلیل ویژگی های خاص این حرفه و دوم، تمایل نداشتن نهادهای حکومتی برای طرح و یا حمایت از چنین موضوعاتی.
اما با این وجود اخیرا سعید مدنی یکی از صاحب نظران عرصه مسائل اجتماعی ایران با اتمام یک تحقیق میدانی گسترده تغیرات گسترده ای را در بین جامعه تن فروشان شهر تهران چه از باب جمعیت و چه سن و ویژگی های اجتماعی و فرهنگی نشان داد که در همین رابطه گفتگوی زیر را با این پژوهشگر می خوانید.
در اوج حساسیت و تابو سازی پیرامون مسائل جنسی در کشور تحقیق در مورد روسپیگری خیلی جسورانه به نظر می رسد؟
البته قطعا پژوهش در اين زمينه خصوصا برای يک محقق مرد بسيار دشوار است .به علاوه با توجه به جرم بودن تن فروشی مطالعه در مورد اين جمعيت پنهان کار را دشوارتر هم می کند. می دانيد زنی که به جرم تن فروشی بازداشت می شود مجازاتی معادل دو ماه حبس تا سنگسار و قتل در انتظار اوست .پس متقاعد سازی اين زنان برای همکاری با يک پژوهش و جلب اعتماد آنها درست مثل مطالعه در باره معتادان در خيابان بيست سال پيش است. البته همين گرفتاری در مورد ارائه خدمات بهداشتی به اين زنان هم وجود دارد.اما اجازه دهيد اين گفت و گو را بايک اصلاح و تذکر آغاز کنيم و آن عدم کاربرد کلمه روسپی در مورد اين زنان است. در واقع اين کلمه واجد بار معنايي منفی برای اين زنان است که اخلاق پژوهش حکم می کند از کاربرد آن خودداری کنيم .شايد کلمه تن فروش اصطلاح مناسب تری باشد ،اگرچه در سطح جهانی و خصوصا در ادبيات پژوهشی از کلمه کارگر جنسی (Sex Worker) استفاده می شود که بنده شخصا با آن موافق نيستم زيرا بکارگيری آن مستلزم قائل شدن مشروعيت برای اين روش کسب درآمد است که پايه نظری آن ليبراليسم و ليبرتاريانيسم (Libertarianism)است
به همین خاطر است که کمتر مستندی در این حوزه در اختیار داریم، آنقدر که هنوز بهترین پژوهش در این حوزه مربوط به سال 1347 است؟
البته تحقیقات آقای توريکیان در سال 1357 وآقای دکتر صديق سروستانی در سال 1372 را نبايد ناديده گرفت . مطالعه سرکار خانم دکتر فرمانفرمائيان هنوز پس از 40 سال آموزه های خوبی در اختيار پژو هشگران قرار می دهد.
شاید به این خاطر است که تحقیقات بعد از انقلات بیشتر متمرکز روی نمونه های حاضر در زندان ها یا مراکز حمایتی بود که بالطبع نتایج آنها نیز مغایرت هایی با واقعیت داشت؟
به همین دلیل است که تحقیفق خانم دکتر فرمانفرمائيان یکی از برجسته ترین پژوهش های اجتماعی در ایران به شمار می آید. تحقیقی جامع که به صورت همزمان موارد بسیاری اعم از الگوهی تن فروشی، ویژگی های فردی و چگونگی روش کار و .... را مورد تجزیه و تحلیل قرار دارد . با اهمیت تر اینکه این مطالعه در مورد زنان تن فروش آزاد و در حال فعالیت انجام شد. پس از انقلات تا سالها برای مطالعه در اين مورد محدوديت بسيار وجود داشت و به همين دليل جامعه آماری چند پژوهش ديگر انجام شده منحصرا زنانی بودند که بازداشت شده و در زندان يا مراکز بهزيستی نگهداری می شدند.
ظاهرا هنوز اين محدوديتها پابرجاست و متاسفانه همچنان در ذهن مدیران ما ارتباط تناتنگی بین اثبات هر معضل اجتماعی و ضعف سیاسی حکومتی برقرار می شود؟
خوب نبايد منکر اين شد که ارزيابی وضعيت اجتماعی می تواند ملاکی برای ارزيابی عملکرد حاکميت باشد. اشتباه دولت ها در اين است که تصور می کنند همه ماموريت آنها پنهان نگه داشتن و نفی وجود اين مسايل است. البته حساسيت ها خصوصا تا قبل از استقرار دولت نهم کم تر شده بود. اما به دليل همين محدوديت ها پس از انقلاب اولين پژوهش جدی در سال 1372 به سفارش نیروی انتظامی توسط آقای دکتر صديق کلید خورد و سپس با انجام دو تحقیق در سال 1384 وارد فصل تازه ای شد.
با این دو پژوهش عملا وارد مرحله ای شدیم که در سال 1347 یکبار تجربه شده بود. بررسی روی زنان تنفروش خارج از زندان و مراکز حمایتی. اما گذشته از این همواره این ابهام را داشته ام که چرا تمامی تحقیقات ما متمرکز روی تهران است و گمان نمی کنم به غیر از دو پژوهش شیراز و تبریز ما کار مشابه دیگری در کشور داشته باشیم؟
تا حدود زیادی این روند منطقی است به هر حال اینجا بزرگترین شهر کشور است، بالاترین نرخ جمعیت را داشته و به نوعی مقصد بسیاری از سفرهاست.ضمن اینکه در نظر داشته باشید تحقیق در زمینه جمعیت های پنهان که فعالیت شان به دلایل مختلف جرم تلقی شده یا مذموم است تا حدودی در شهر های کوچک بسيار دشوار است. به خصوص اگر مطالعه بر شناخت وضعيت زنان تن فروش آزاد باشد.
اما با این وجود به نتایج بسیار جالبی دست یافتید که با توجه به نتایج پژوهش سال 1347 سند معتبری است برای سنجش کارایی سیاست های اجتماعی کشور در 40 سال گذشته ؟
واقعیت این است که مطالعات پیرامون تن فروشی در ایران و نتایج آن را از زوایای مختلفی می توان مورد بررسی قرار داد. اما با این وجود باز هم تغییرات به وجود آمده از سال 47 تا به امروز برای خود من هم جالب توجه بود. ویژگی های فردی و خانوادگی این زنان تفاوت های چشمگیری با گذشته پیدا کرده است. میانگین سنی شان کاهش یافته و گروه های جوانتری وارد این حرفه شده اند. در سال 1347 یافته ها از میانگین سنی 31 سال زنان روسپی خبر می داد اما در سال 1387 ما به میانگین 27-26 سال دست پیدا کردیم.
سن شروع چه سالی است ؟
میانگین مدت تن فروشی در تهران 5 سال است که با این حساب باید از ميانگين سن شروع 22 -21 سالگی برای شروع سخن گفت.
پیش از این سنین پایین تری عنوان نمی شد؟
بله اما توجه داشته باشید که این سنین داده تحقیقاتی بود که نمونه هایشان از مراکز بهزیستی یود. معمولا زنان یا دخترانی به مراکز بهزیستی منتفل می شوند که برای اولین بار بازداشت شده باشند و از آنجا که امکان ندارد کسی سالها در این حرفه باشد و بازداشت نشود معمولا دختران جوانی را به مراکز بهزیستی می برند که سن های پایینی دارند بنابراین میانگین سنی نیز در این شرایط پایین تر ارزيابی می شود. البته فراموش نکنيد که ما از ميانگين سن شروع صحبت می کنيم بنابراين گروههايي از دختران سنين پايين تر هم حتما در گروه زنان تن فروش قرار دارند.
در همایش آسیب های اجتماعی ، از رواج روسپیگری متاهلان نیز به عنوان یک چالش نام برده شد آیا تاییدیه بر این نکته در دست داریم؟
در واقع می توان گفت برخلاف دهه 40 که عمده زنان تنفروش کسانی بودند که پس از شکست در ازدواج به این حرفه کشیده می شدند ، در حال حاضر با حضور نسبت قابل توجه دختران مجرد و زنان متاهل دربين زنان تن فروش مواجه هستیم.
برای ورود دختران مجرد به این عرصه تا حدودی توجیهاتی وجود دارد اما برای زنان متاهل آن هم با اطلاع و همکاری همسر موضوع پیچیده و البته دردناک می شود. آنها برای چه به این عرصه وارد می شود آن هم به این روش؟
خوب همان طور که شما هم اشاره کرديد موضوع هم پيچيده و هم در دناک است. اين پديده که در گذشته هم به ندرت گزارش شده از يک الگوی واحد تبعيت نمی کند. از يک سو گروههای مختلفی از شوهران در ميان اين خانواده ها قرار دارند .مثلا يک گروه مردان معتاد هستند که برای تامين هزينه مواد مصرفی شان ابتدا زنان خود را معتاد و سپس آنها را وادار به تن فروشی می کنند.اما دسته ديگر هم مردانی هستند که در آمد کافی برای تامين هزينه زندگی ندارند به همين دليل هم زنان آنان در مواردی با اطلاع آنان و در مواردی بدون اطلاع آنها اقدام به تن فروشی می کنند. اما آيا به نظر شما اين رفتار خيلی زشت تر از الگوی ازدواج با فاصله سنی بيش از 20 سال بين زوجين برای دست يابی به زندگی و درآمد بيشتر است؟
آیا افزایش آمار مربوط به تن فروشی متاهلی می تواند ارتباطی با افزایش طلاق های جنسی در کشور داشته باشد. به عبارتی وقتی نتایج از کمرنگ شدن عامل اقتصادی یا مهاجرتی « نیازهای اولیه» برای ورود دختران به این حرفه خبر می دهد می توانیم به همان میزان از اهمیت یافتن انگیزه ها یا نیازه های ثانویه در زنان برای ورود به این عرصه سخن بگوییم ؟
ببينيد ،فراموش نکنيد که بنا بر تعريف تن فروشی(Prostitution) عبارت است از عرضه خدمات جنسی بدون رعايت ضوابط و موازين قانونی يا شرعی در قبال دريافت پول يا کالا. بنابراين انگيزه تن فروشی فقط و فقط کسب در امد است و نه لذت جنسی .اتفاقا زنان تن فروش از اين روابط نه تنها لذت نمی برند بلکه اغلب از آن تنفر هم دارند.بنا براين در تن فروشی هميشه انگيزه اقتصادی است ،حال يا برای رهايي از فقر و گرسنگی خود و خانواده يا دست يابی به زندگی بهتر. آنچه نبايد با اين مفهوم خلط شود بی مبالاتی جنسی(Promiscuity) است.يعنی داشتن شرکای جنسی متعدد برای کسب لذت .بنا براين وقتی از نياز های اوليه و ثانويه به عنوان انگيزه تن فروشی صحبت می کنيم منظور به طور مشخص باز هم نياز های مادی است . نيازهای اوليه اشاره دارد به گروهی که برای رهايي از فقر مطلق تن فروشی می کنند و نياز های ثانويه تاکيد دارد بر زنان و دخترانی که برای فرار از فقر نسبی و کاهش فاصله زندگی خود با ديگر زنان و دخترانی که زندگی بهتری نسبت به آنها دارند ، اقدام به اين کار می کنند .يکی در شرايط اضطرار قرار دارد و ديگری نه.
در سال 1347 خانم فرمانفرمائيان اشاره دارد که 90 درصد زنان تن فروش بی سواد و یا کم سواد هستند؟
همان طور که گفتم الگوی تن فروشی در حال حاضر در مقايسه با گذشته به شدت تغيير کرده ، در واقع اين تغيير شامل حال همه مشکلات اجتماعی می شود.در مورد ترکيب سنی زنان تن فروش هم اکنون وضعيت کاملا تغيير کرده است، بيش از 90 درصد زنان تن فروش در حال حاضر با سواد هستند و ما با زنانی مواجه شدیم که از تحصیلات دانشگاهی نیز برخوردار بودند، حتی بالاتر از کارشناسی هم در میان ایشان بود.جالب اینکه این جابجایی سرعت بالایی هم داشته والبته هم راستا با تغییرات سواد در سطح کلی جامعه است. نکته دیگری که جای تامل دارد این است که حدود 70 درصد زنان مورد بررسی در این پژوهش یا در تهران متولد شده اند و یا اینکه مدت زیادی است که در تهران زندگی می کنند. این روند نیز تقریبا عکس نتایج سال 1347 و پزوهش خانم فرمانفرما است در آن دوره اکثريت زنان تن فروش کسانی بودند که به تهران مهاجرت کرده بودند.
این نتایج نشانگر حضور عامل آگاهی در ورود به این حرفه است، به عبارتی متاسفانه دختران ما با آگاهی دست کم نسبی این حرفه آن را انتخاب می کنند و از همین رو باید اعتبار افسانه های دختری مهاجر، فقیر و بی سواد را که از سر ناچاری و ناآگاهی به تن فروشی روی می آورد را در حد همان سریال های تلویزیونی و فیلم های فارسی بدانیم ، درست است؟
نه تنها این افسانه ها را بلکه این تصور را که عمده این افراد از اختلالات روانی یا شخصیتی رنح می برند.البته هنوز هم مواردی از الگوهای سابق ملاحظه می شود. هنوز تن فروشی در اغلب موارد تنها راه کسب در آمد در برابر زنان و دختران نيازمند است. با تشديد بحران اشتغال و افزايش نرخ بيکاری خصوصا برای زنان اين شرايط باز هم وضعيت دشوار تری را پيش روی زنان قرار می دهد. ظاهرا سياست های دولت هم به سمت تسهيل اين روند است .مثلا همين لايحه خانواده زمينه ساز تن فروشی رسمی و قانونی است .
در برخی از پزوهش ها، اشاره شده که این دسته زنان در گروه های دارای IQ پایئن طبقه بندی می شوند؟
شواهد زيادی برخلاف اين يافته وجود دارد ، در هر حال وجود برخی زنان با بهره هوشی پايين به معنای وجود یا شیوع اختلالات روانی در بین این زنان نیست. مطالعه ما هم این فرضیه را تایید کرد که اختلالات شخصیتی در این گروه به هیج وجه بالاتر از میانگین جامعه نیست. البته این مسئله در مورد وضعیت خانوادگی متفاوت است . مطالعات متعددی نشان داده است که کودکان دختر که در خانواده مورد آزار جنسی قرار می گیرند در بزرگسالی تمایل بیشتری به تن فروشی پیدا می کنند. در مطالعه ما نیز 30 درصد زنان تایید کردند که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته اند.
در یک بررسی مشابه هم 48 درصد این زنان از کمبود محبت در خانواده های خود شکایت داشتند؟
اصولا سوابق خانوادگی در گرایش به این حرفه موثر است، از جمله حضور زن تن فروش در خانواده يا حتی بين دوستان.
با فراموشی افسانه دختران مهاجری که از سرناآگاهی و فقر یا اسیر شدن در دستان یک انسان پلید به تن فروشی روی می آورند و همزمان با افزودن عنصر انتخاب که ناشی از آگاهی در بین این دختران است گمان می کنم باید انگیزه های جدیدی هم شکل گرفته باشد؟
ما متوجه شدیم بخش بزرگی از این زنان برای گریز از نابرابری تن به این کار می دهند. يعنی همان طور که گفتم از يک سو اين گروه زنان از وضع خود ناراضی هستند و از سوی ديگر راههای متعارف و قانونی برای دست يابی به يک زندگی بهتر در برابر آنان وجود ندارد.مثلا تمايل به ادامه تحصيل دارند و موفق به ورود به دانشگاههای دولتی هم نشده اند لذا برای تامين هزينه دانشگاه غير دولتی تن فروشی می کنند.البته اميدوارم هرگز چنين استنباط نشود که هر دختری در دانشگاه آزاد از اين طريق هزينه هايش را تامين می کند.
این همان عامل اقتصادی برای گریز از فقر نیست؟
خیر. این انگیزه بیش از انکه به رفع فقر نظر داشته باشد به رفع نابرابری و بی عدالتی معطوف است . در واقع چون ساختار اقتصادی- اجتماعی امکان فرصت های برابر را برای زنان و مشارکت آنها در زندگی اجتماعی فراهم نمی کند ،آنها ناچار می شوند از هر طريق ممکن راه خود شان را به سوی زندگی بهتر باز کنند، اگر چه عده ای تصور کنند که اين سراب است و راه به جايي نخواهد برد.
کمی به تحلیل جامعه شناسان چپ که ریشه های هر معضلی را نابرابری و فاصله اقتصادی می دانند نزدیک نشدیم؟
نقش فاصله طبقاتی اتفاقا در این گروه از هرگروه دیگری ملموس تر است. اصولا زنان تن فروش را به سه دسته می توان تقسیم کرد، تن فروشان جنوب شهری که بیشتر به خاطر رفع نیازهای اصلی و یا حتی تنها جایی برای خوابیدن این کار را انجام می دهند، تن فروشان بالای شهری یا به قول سيمون دوبوار زنان تن فروش متشخص که قدرت تعیین شرایط مثل میزان دستمزد و نوع مشتری را در اختیار دارند و روسپیان میانه که تقریبا حد وسط قرار دارند. حال به فاصله دو دسته اول توجه کنید، در صورتی که دسته اول ناگزیر است در هر شرایطی کار کند و حتی در برخی از روزها چندین رابطه برقرار کند، زنان تن فروش متشخص همه ابزارها را در اختیار دارند که مشتری خود را انتخاب کنند، به او بگویند چقدر هزینه کند و حتی به او بگویند نه. صریحتر بگویم. فرهنگ تن فروشی در تهران چندان تفاوتی با فرهنگ عمومی ندارد. بخشی از پروسه جمع آوری اطلاعات ما در مطالعه اخیر با ایام محرم مصادف شد و جالب اینکه در همین مدت با کاهش شدید فعالیت این زنا ن در سطح شهر مواجه بودیم. آنها در این مدت کار نمی کردند، آنهایی هم که کار می کرند می گفتند در صورت اختیار چنین کاری را نمی کردند.
باور می کنید؟
شما کمتر زنی را پیدا می کنید که از این کار لذت ببرد.
قبول دارم و حتی آمارها نشان می دهد بیش از 70 درصد این زنان پس از آغاز تن فروشی خودارضایی را نیز آغاز می کنند که نشانگر لذت نبردن از روابط متعدد خود است اما با این وجود آیا با رفع نابرابری، تن فروشی هم رفع می شود؟
رفع این عامل به این سادگی که شما می گویید میسر نیست اما گمان می کنم بخش بزرگی از مسئله برطرف شود. ارزیابی های نشان می دهد آرزوی مشترک همه این زنان خروج از این حرفه است. روزی که بتوانند از طریق ازدواج و یا برخوردار شدن از امکانات مالی مناسب تن فروشی نکنند و جالب اینکه این رویا گهگاه چنان واقعی جلوه می کند که خود مسئله ساز است.
چگونه ؟
دخترانی هستند که با وجود فعالیت در این حرفه به دلیل این رویا يعنی ازدواج و ايجاد زندگی متعارف می خواهند بکارت خود را حفظ کند. از همین رو تن به روابط جنسی نا متعارفی می دهند که احتمال ابتلا به بیماری های مقاربتی و ایدز را افزايش می دهد. . می بینید که این گروه در رفتارها و خدمات جنسی شان نیز تلاش می کنند رویای خود را محقق کنند.
به نمونه ای هم از این تحقق برخوردید؟
این فقط یک رویاست. کمتر کسی چنین شانسی می آورد.انها تنها زمانی از این حرفه خارج می شوند که دیگر نتوانند کار کنند.
مشتریان این زنان غالبا چه مردانی هست?
بايد تاکيد کنم که مطالعه در باره مشتريان بسيار دشوارتر از پژوهش در باره زنان تن فروش است ،زيرا علاوه بر مخاطرات حقوقی که متوجه آنهاست از نظر خانوادگی و اجتماعی هم حيثيت آنها در معرض تهديد قرار می گيرد. احتمالا به همين دليل هم لااقل بنده هيچ مطالعه مستقلی در باره مشتريان زنان نديده ام. اما در مطالعه ای که انجام شد از زنان تن فروش در باره ويژگيهای مشتريان خودشان سئوال شد که نتايج جالبی به دست آمد. مثلا يک خانم تن فروش 38 ساله مشتريان خودش را به شش گروه تقسيم کرد: « اول مرداني كه از طرف زنان خود تأمين (جنسی) نمي شوند.
دوم مرداني كه نيازهاي جنسي شان فراتر از عقايد همسرشان است
.سوم پسرهايي كه اول سكس بازيشان است و با دوستاني رقم خورده اند كه اين كار را تشديد مي‌‌كند.
چهارم و مهمتر از همه مرداني كه داراي پول زياد هستند و نمي دانند چطور پولشان را خرج كنند.
پنجم مرداني كه خيلي خوشگذران و رفيق باز هستند و با خانواده تفريح و حال نمي كنند.
ششم مرداني كه در مذهبي بودن فيلم بازي مي كنند و زنشان بايد طبق الگوي آنها رفتار كند، بالطبع زنانشان از مد و سكس و جامعه عقب مي مانند و مردانشان در جاي ديگر تخليه مي شوند.»
شايد اين طبقه بندی دقيق نباشد اما تصوير جامعی از مشتريان ارائه می دهد.در اين مطالعه به نظر زنان تن فروش مشتريان بيشتر در گروه سنی 30-50 سال قرار دارند يعنی ميانسالان بيش از نيمی از مشتريان را شامل می شوند ، پس از اين گروه سنی جوانان (گروه سنی 18-29سال) قرار ذارند.به گفته زنان بيش از نيمی از مشتريان متاهل هستند و اغلب تحصيلات متوسطه و عالی دارند.
نکته جالب در اين يافته ها آن بود که اغلب قضاوت اخلاقی زنان تن فروش در باره مشتريان منفی بود. در چند مورد وقتی پرسشگر به اشتباه اصطلاح روسپی را در سئوال بکار برده بود آنها معترض شده بودند که اين نسبت شايسته مشتريان ما خصوصا متاهلين است
.

Mittwoch, 26. November 2008

روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان گرامی باد


روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان گرامی باد

زهره محسنی پور
در 25 نوامبر سال 1960 میلادی، سه خواهر جوان عضو جنبش آزادیبخش دومینیکن از کشورهای آمریکای لاتین به دست ماموران تروخیو، دیکتاتور وقت به قتل رسیدند.
مرگ این سه خواهر آنچنان بازتابی در کشورهای آمریکای لاتین داشت، که چند سال بعد در گردهمایی فعالان زن آمریکای لاتین و جزایر کارائیب، این روز به عنوان روز مبارزه با خشونت علیه زنان نامگذاری گردید و از سال 1981 ، روز 25 نوامبر از طرف تمام دنیا به عنوان روز جهانی نفی خشونت علیه زنان پذیرفته شده است. ( به نقل از سایت دویچه وله)
مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز در 17 دسامبر سال 1999 ، روز 25 نوامبر هر سال را به عنوان روز جهانی «ریشه کنی خشونت علیه زنان» نامگذاری کرد. هدف از چنین نامگذاری ای، جلب حمایت بیشتر دولت ها و سازمانهای غیر دولتی از زنان و افزایش آگاهی عمومی در این خصوص می باشد.
تبعیض میان زن و مرد، یکی از بزرگترین موانع پیشرفت هر جامعه ای است. تبعیض جنسیتی میان زن و مرد، در طول تاریخ همواره ابزار سوء استفاده از توان و انرژی زنان در ابعاد اقتصادی، اجتماعی بوده است. یکی از نتایج این تبعیض، آن است که زنان قادر به تحقق نیروی بالقوه خود نخواهند بود و این امر در نهایت منجر به تحلیل نیروی جامعه و صدمه به آن می شود که بر روند رشد اجتماعی و اقتصادی جامعه نیز تاثیر منفی خواهد گذاشت.
آن جامعه ای که آهنگ رشد و پیشرفت دارد می بایست در ابتدای این راه، ریشه های این تبعیض را از میان برد تا بتواند از ظرفیت و توان کامل جامعه بهره مند شود. به این منظور می بایست سطح آگاهی های جامعه را ارتقا داد، تا هم زنان از اهمیت نقش و پتانسیل خود آگاه شوند و در تحقق آن بکوشند، و هم مردان با آگاهی، فرصت و موقعیت لازم را برای زنان ایجاد نمایند. شایسته آن است که در این پروسه مردان نه در مقابل زنان که در کنار آنان قرار گیرند، چه اینکه برخورداری از جامعه ای سالم، مستلزم پرورش و رشد توانایی ها و استعدادهای تمام افراد جامعه اعم از زن و مرد است.
خشونت علیه زنان که زشت ترین نماد تبعیض و نابرابری بین زن و مرد می باشد، پدیده ای است جهانی و تنها مختص جوامع جهان سوم و یا جامعه ایرانی نیست؛ اگرچه در جوامع اخیر، در سطح گسترده تر و عمیق تری مشاهده می شود. در واقع در جوامع مدرن ، به لحاظ حاکمیت ارزشهای مدرنیته بر فرهنگ جامعه و تبعیت از آن، این پدیده نمود کمتری دارد و چهره آن بسیار متفاوت است.
بعد از نهضت مشروطه و ورود تدریجی افکار جدید و حرکت به طرف مثلا مدرنیته ( که فقط شامل ظواهر آن و عموما بی بند و باری های اخلاقی در زمان حکومت پهلوی بود)، رشد شهرنشینی افزایش یافت و در پی آن، بوجود آمدن طبقه متوسط جدید شهری، موجب دگرگونی در نظام سنتی خانواده و تحولات دیگر شد. اگر چه این تحولات موجب تضعیف ساختار سنتی جامعه شد، اما نتوانست بطور کامل سلطه روابط سنتی را در مناسبات حاکم بر جامعه از بین ببرد. به همین دلیل است که هنوز مناسبات اجتماعی در جامعه ایرانی در اسارت غل و زنجیرهای ارزشهای سنتی است و این وضعیت بیشتر از هر مورد دیگر، بر موقعیت زنان ایران سایه افکنده و مانع رشد و پیشرفت و برخورداری آنها از حقوق انسانی خود در عصر و زمان کنونی است.
خشونت علیه زنان را به انواع مختلفی مانند خشونت فیزیکی، روانی، اجتماعی ، اقتصادی و قانونی تقسیم می کنند. به اعتقاد من، به استثناء خشونت قانونی، خشونت های دیگر، ریشه در نگرش فرهنگی جامعه دارد؛ یعنی نه تنها خشونت فیزیکی و روانی که در حوزه خصوصی ( خانواده ) نسبت به زن اعمال می شود، بلکه خشونت های اجتماعی و اقتصادی و از این قبیل که در حوزه عمومی قراردارد، در بسیاری از موارد، دارای ریشه های فرهنگی هستند و مورد حمایت جامعه واقع می شوند، زیرا جامعه به آن تبعیض ها باور دارد . اینکه نظام فاشیستی مذهبی ملایان، این باورها را با قوانین حمایتی تحکیم کرده و استمرار می بخشد و به زیور قانون می آراید، مسئله دیگری است. پس در رویارویی بنیادی با این پدیده، می بایست به اصلاح فرهنگ و باورها همت گماشت. ما حتی با مواردی مواجه هستیم که خود زنان، این باورهای تبعیض آمیز را در پروسه تربیتی خود به فرزندان منتقل می کنند، چون خود عمیقا به آن باور دارند، همچنانکه محقق و نویسنده شهیر فرانسوی "سیمون دوبوار" که خود از بنیانگذاران و رهبران فکری جنبش زنان بود، می گوید: «این طبیعت نیست که محدودیت نقش های زنان را موجب شده، بلکه این نقشها زاییده ی مجموعه ای از پیشداوری ها، سنت ها و قوانین کهنی است که زنان کم و بیش در پیدایش آنها شریک و سهیم بوده اند.»
خشونت علیه زنان نه تنها در جامعه ما بلکه در تمام جوامع جهان سوم، ابتدائا ریشه در فرهنگ و باورها و ذهنیت آن جامعه دارد که خود این هنجارها و باورها یا برخاسته از مذهب و یا سنن موهوم است. اما مسئله اصلی آن است که بتوان چنین هنجارهایی را از اذهان زدود که این امر در وهله ی اول از طریق آموزش های همگانی ، اصلاح ساختار نظام آموزش و پروش جامعه و وضع قوانین ایجابی و سلبی در راستای حمایت و تحکیم آن آموزشها، امکان پذیر است و درست در همین نقطه است که اهمیت نقش نظام حاکم و دولت در این زمینه پدیدار می گردد.
اگر حاکمیت سیاسی جامعه، دارای ساختاری دمکراتیک باشد، طبعا از رشد آگاهیها و تصحیح باورها و ذهنیت اجتماعی نه تنها وحشتی نخواهد داشت بلکه با طرح های آموزشی، بر رشد آگاهیهای اجتماعی خواهد کوشید و امکان شکوفایی استعداد های انسانی را در تمام ابعاد اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و سایر زمینه ها فراهم می آورد و بدین ترتیب، راه تعالی و رشد جامعه را هموار می سازد. اما زمانی که رژیمی بنیادگرا با ماهیتی ایدئولوژیک و آن هم از نوع مذهبی اش، بر مسند قدرت تکیه زده باشد، با تکیه بر آموزه های مذهبی مورد تفسیر خودش و با بهره گیری از وجدان مذهبی جامعه و عوامفریبی ، می تواند با وضع قوانین سرکوبگر بر علیه زنان، به راحتی نیمی از نیروی زنده و فعال جامعه را فلج کرده و به حاشیه براند، در این شرایط تعیین تکلیف نیمه دیگر زیاد مشکل نخواهد بود. یکی دیگر از فوائد این نوع سیاستگذاری آن است که زنان آنچنان درگیر مبارزه برای کسب حداقل حقوق انسانی خود می شوند که از تمرکز بر ستم های عمیق تر نظام بر کل جامعه باز می مانند. یعنی نیروی زنان محدود به مبارزه برای کسب آن حداقل می شود و این در حالی است که زنان بمراتب از پتانسیل قوی تری برای ایجاد حرکت در جامعه و متحول ساختن آن برخوردار هستند.
متاسفانه در وضعیت کنونی، فساد و فحشا بطور قابل ملاحظه ای در ابعاد اجتماعی و اقتصادی افزایش یافته است، که البته امری طبیعی است، چرا که یک نظام فاسد، فساد را می پراکند و اشاعه می دهد ، و حتی حیات و استمرار خود را در آن می بیند. در چنین شرایط بغرنجی و با توجه به آنکه فساد مهلک ترین سم برای حیات جامعه انسانی می باشد، که در نهایت موجب فروپاشی و از هم گسیختگی نظام جامعه می شود، من بر این باورم که جنبش زنان به جای آنکه نیروی خود را منحصراً بر اصلاح پاره ای از قوانین متمرکز کند، در اتحاد با سایر نیروها ، متعرض پایه های نظامی شوند که آنان را از حقوق انسانی شان محروم کرده و انواع و اقسام مصیبت ها را به جامعه تحمیل کرده است. به عبارت دیگر به جای پرداختن به آثار و عوارض، به علت اصلی موجد آن آثار و عوارض بپردازند. زیرا که خشونت و سرکوب نسبت به جامعه بطور عام و نسبت به زنان بطور خاص، جزء ماهیتی و لاینفک این حکومت فاشیستی است و هرگز از آن عقب نشینی نخواهد کرد. این نظام ، با این ماهیت ، هرگز حتی به حداقل حقوق انسانی زنان رضایت نخواهد داد. زیرا که اساسا مفهوم «حقوق انسانی» در قاموس مفاهیم این رژیم، محلی از اعراب ندارد. در فرهنگ این نظام، همانطور که در مواد قانونی نظام هم انعکاس یافته است، دو حق مطرح است: اول «حق الله» و دوم «حق الناس» است که این حق الناس را هم «الله» تعیین می کند و صرفا به آن موارد تعیین شده محدود می گردد. نظام با تکیه بر تفسیر خاص خود از قرآن، سنت، اجماع فقها و عقلی که در پی فهم استنباط احکام شرع و کاشف از رای آن است، مصادیق «حق الناس» را تعیین می کند.
البته ممکن است استدلال شود که جنبش زنان با طرح این حداقل ها، حرکت آفرینی در جامعه را موجب می شود. من هم به این مسئله باور دارم که این جنبش در حد نیروی خود و محدوده ی خواسته های خود، موجب ایجاد تحرک در جامعه می شود. ضمن آنکه جنبش زنان با فعالیتهای خود، باز هم در محدوده خواسته های خود، بر تغییر و اصلاح هنجارها و باورهای عمومی تاثیر خواهد گذاشت. من با تکیه بر پتانسیل نهفته در زنان، معتقدم که این نیرو نباید در محدوده ی این خواست ها متوقف گردد. این جنبش می تواند بسی فراتر عمل کند و منشاء تاثیر شود. چه بسا که حتی زنان با «خودباوری» بتوانند رهبری جنبش های اعتراضی درون کشور را به عهده گیرند. این زنان، در عین حال مادران، همسران و خواهران همان کارگران، معلمان و دانشجویان هستند، که هم دارای ارتباط عاطفی با آنها هستند و هم از احترام آنان برخوردارند.
یکی از نتایج اتحاد زنان با سایر نیروهای معترض مبنی بر یک آرمان مشترک (تعرض به تمامیت نظام) آن خواهد بود که عملا زنان با قرار گرفتن در کنار نیروهای دیگر فارغ از وصف جنسیتی ( مرد و زن ) در یک صف، موجب فروپاشی دیوار تبعیض جنسیتی در ذهنیت مردان خواهند گردید، چرا که در واقع نشان می دهند که از مرزهای مشخص و محدود تبعیض جنسیتی عبور کرده اند و در جهت مصالح عمومی جامعه و حقوق انسانی تمامی افراد اجتماع، به فراتراز آن مرزها اندیشیده و اقدام کرده اند. همچنین عملا هم به خود و هم به مردان ثابت می کنند که در این رویارویی علیه ظلم و ستم ، دارای نقشی برابر با مردان می باشند.
به امید روزی که جنبش زنان موفق گردد که تمام پتانسیل خود را در جهت کسب حقوق انسانی مورد استفاده قرار ده
د.

Samstag, 22. November 2008

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
زهره محسنی پور
امروز از دوستم خسرو، ایمیلی دریافت کردم که بازخوانی نوشته «علی اشرف درویشیان» به نام «آنها زنده اند» توسط حمید آذربود. همانطور که آن را می شنیدم، اشکهایم از چشمانم جاری گردید، گویی که دلم منتظربود، که بغض فرونشسته در گلویش را، یک نفر بتواند بشکند و او را از این بغض رها سازد. اما مگر می شود؟ نه ، نه ، هرگز، هرگزرهایی از این بغض امکان پذیر نیست، تا زمانی که زنده ام و زندگی خواهم کرد.
علی اشرف درویشیان در این نوشته از «خاوران » گفته است و از پدرها ، مادرها، فرزندان ، برادران و خواهرانی که در این گلزار خفته اند، گلزاری که زیباترین گلهای عالم را در خود جای داده و همیشه گلزار و گلستان باقی خواهد ماند.
خاوران علاوه بر آن که قشنگترین گلزار است، یک سند مهم تاریخی نیز هست. سند جنایت درندگانی که به نام خدا و دین او، این جنایات را مرتکب شده اند و همچنان مکرر و مکرر مرتکب می شوند.
همچنین سندی است در برابر آنانکه معتقدند که «حقوق بشر یک پروسه فرهنگی است و باید به تدریج آن را برقرارکرد»! اگر حقوق بشر این است، پس ننگ بر چنین حقوق بشری باد.
و اما خاوران، همیشه مرا به یاد حمیده می اندازد. او که یک گمنام از هزاران گمنام جان باخته راه آزادی و شرف بود.
کجا بودند این فعالان حقوق بشر، آن زمان که حمیده ها فقط بعد از بیست روز دستگیری، بدون آنکه خانواده هایشان بفهمند که آنها کجا هستند، فقط به جرم داشتن یک ماژیک و یک روزنامه مجاهد در کیف، بدون محاکمه تیر باران یا سربدار شدند؟!
همیشه فکر می کنم، برنده جایزه صلح نوبل، آن زمان به چه فعالیتی اشتغال داشت که این نقض حقوق بشرها را ندید و ا زآن سخنی بر زبان نراند تا مجامع بین المللی حقوق بشری را از این جنایات هولناک آگاه سازد؟!!! اگر کسی توانست از فعالیت حقوق بشری ایشان در آن زمان و در زمان قتل عام و اسیر کشی سال 67 حرفی و سندی نشان دهد، مسلما مایه تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود و موجب خواهد شد که شاید، به ایشان و پروژه اش طوری دیگر نگاه شود.
و اما در مورد حمیده :
حمیده رفت، بی خبر هم رفت، بدون آنکه چیزی بگوید، بدون خداحافظی، بدون در آغوش کشیدن پدر، بدون بوییدن مادر و بدون بوسیدن خواهر و برادر. او رفت و مادر و پدر فرصت نیافتند تا به ثمر نشستن میوه زندگی شان را ببینند، اگر چه پدر هم بعد از او به زندان رفت و بعد از یکسال حبس در زندان اوین، در حالی آزاد شد که فقط پانزده روز از عمرش باقی مانده بود. بعد از پانزده روز آزادی از زندان اوین، دایی جان هم به سوی حمیده پرکشید ، آخه حمیده فقط 17 سال داشت و هنوز به پدر و مادر محتاج بود. او رفت تا حمیده ، حداقل پدر را در کنار داشته باشد.
خدایا، همیشه خواسته ام در مورد حمیده بگویم و بنویسم ولی این بغض، این گریه امانم نداده است. هرگاه خواستم بنویسم، آنچنان از درد به خود پیچیده ام و از گریه هایم به لرزه افتاده ام که نتوانسته ام بنویسم، درست مثل همین الان. ولی دیگر بس است، باید بگویم، باید بنویسم، هرچند این نوشته اشک آلود شود.
خبر کوتاه بود، همانطور که عمر حمیده کوتاه بود، فقط 17 بهار.
آبانماه سال سیاه 1360 : 61 نفر سحرگاه امروز، در زندان اوین تیرباران شدند. 1ـ ... 2 ـ... 13 ـ حمیده خردمند، فرزند عبدالله.
آن روز، دایی جانم، مثل هرروز روزنامه را خریده بود، در صفحه اول روزنامه، آن خبر شوم چاپ شده بود: اعدام 61 نفردر سحرگاه امروز در محوطه زندان اوین، به همین سادگی!
پسردایی ام در تظاهرات خرداد 60، ناپدید شده بود و دایی جان از او خبری نداشت. دخترش حمیده، 20 روز قبل از این تاریخ از خانه بیرون رفته بود و دیگر به خانه برنگشته بود. حمیده از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود و روز دستگیری اش، قرار بود که دوستش را در خیابان ببیند. بعدها فهمیدیم که پاسداران کمیته که در حال گشت بوده اند، وقتی حمیده و دو دوست دیگرش را کنار خیابان می بینند، به آنها مشکوک می شوند و به سراغ آنان می روند. بعد در کیف حمیده، یک روزنامه مجاهد و یک ماژیک پیدا می کنند و به همین دلیل او را دستگیر و روانه اوین می کنند.
دایی جان، که از پسرش نتوانسته بود ردی بیابد، این بار در جستجوی دختر، به کمیته های تهران سرکشید، ولی این بار هم نتوانست خبری از حمیده بدست آورد.
و آن روز که روزنامه را خرید، بیست روز، فقط بیست روز از مفقود شدن حمیده گذشته بود. اما مگر ممکن بود؟ مگر می شد به این سرعت یک بچه هفده ساله را محاکمه و اعدام کرد؟ دایی جان اول باور نکرده بود، یعنی نمی خواست باور کند، خودش را به دیوار کوبید، نعره و فریاد کشید و دست آخر، های های به گریه افتاد. غنچه گلی که هفده سال، برای پرورش و بازشدنش، خون دل خورده بود، به همین راحتی پرپر شده بود.
نمی دانست چه کند، به او گفتند که به اوین برود تا مطمئن شود. او به اوین رفت و به خانه برگشت،ولی با یک چادر، یک ساعت، یک کیف که روزنامه مجاهد در آن بود، و یک کاغذ کنده شده از یک دفتر، که حاوی دو خط وصیتنامه حمیده بود، به خانه برگشت.
دایی جان آمد اما بدون حمیده آمد. او با وصیت نامه حمیده آمد. وصیتنامه اش را خواندیم و گریستیم و ضجه ها کشیدیم . سعی می کنم که آن را به یاد بیاورم ، ولی نمی توانم، فقط مضمونش را به یاد می آورم : مادر و پدر عزیزم، از شما و تمام فامیل و آشنایان ، اگر بدی کرده ام، می خواهم که من را ببخشید، و با همه شما خداحافظی می کنم. دوستتان دارم. حمیده خردمند
دایی جان بعد به همراه زندایی به بهشت زهرا رفت. آنجا در قسمت اطلاعات، مشخصات حمیده را به آنان داد وآنان هم در مقابل، شماره قطعه، ردیف و گور حمیده را به او داده بودند. پس حقیقت داشت، حمیده رفته بود. او رفته بود و از او، فقط گوری برای پدر و مادر بجا مانده بود.
آنان به سر گور حمیده رفتند، ولی چگونه می توانستند باور کنند که حمیده زیر خرواری از خاک آرمیده و به خواب ابدی فرو رفته است. آخه حمیده تا همین 20 روز پیش تو خونه بود، مدرسه می رفت، ظهرها گرسنه از مدرسه به خونه می اومد و یکسره به سراغ مادر می رفت تا مادر غذایش دهد. چطور ممکنه که دیگه حمیده به سراغ مادر نیاید؟ اما، حقیقت داشت، او دیگر نخواهد آمد، دیگر، هرگز، هرگز، مادر نخواهد توانست سر حمیده را بر روی زانوانش قرار دهد و با دستهایش، موهای فرفری حمیده را مرتب کند.
من و حمیده، خیلی به همدیگر علاقمند بودیم. من چون خواهر نداشتم، خیلی از نظر عاطفی به او وابسته بودم، او برایم حکم خواهر را داشت. هر دو ما متولد ماه مهر بودیم، هر دو ما متولد سال 42 بودیم و هر دو هفده ساله بودیم، که او رفت و من ماندم و اینگونه از هم جدا شدیم.
او رفت و من تنها برجا ماندم با یک دنیا آه و حسرت رفتن او. او رفت و من ماندم و در این ماندن، باید که خاطره «بودن و رفتن» او را تا پایان عمر با خود داشته باشم.
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل

اما من به جز خاطره او، یک چیز دیگر به یادگار از او در سینه دارم که با آن زنده ام و زندگی می کنم، و آن هم ادامه راه او و کین خواهی خون او و خون هزاران هزار دیگر شقایق این دشت خونین است

Sonntag, 16. November 2008

عصر روشنگری و پیدایش حقوق بشر


عصر روشنگری و پیدایش حقوق بشر

زهره محسنی پور

قرن هفده و هجدهم را در اروپا، عصر خردگرایی و روشنگری می نامند. کانت که از فلاسفه این دوران است می گوید: « دلیر باش در بکار گرفتن فهم خویش ! این است شعار روشن نگری.»
در قرون وسطی، اروپا تحت سیطره کلیسای کاتولیک بود و پاپ از رم تقریبا همه پادشاهان را به نوعی در اختیار داشت تا اینکه جنبش اومانیست (اصالت انسان یا انسان گرایی) آغاز شد که زمینه ساز تحولات بعدی مانند جنبش پروتستانتیسم و نهضت روشنگری گردید.
اومانیست ها با تاکید بر اولویت متن کتاب مقدس به زبانهای اصلی آن، آشکار ساختند که برخی از تعالیم کلیسای کاتولیک فاقد پشتوانه کتاب مقدس است. آنان مخالف طبقه ممتاز روحانیون (کشیشان) بودند. اومانیست ها، هرگونه واسطه میان مومن و کتاب مقدس را رد می کردند. هیچ مراسم، هیچ فرد یا هیچ نهادی نباید میان انسان و کتاب مقدس قرار بگیرد. آنان اخلاقیات را مهم تر از الهیات می دانستند و در بسیاری از مسائل دشوار، معتقد بودند که هرکس باید از قضاوت شخصی خود تبعیت کند.
اومانیست ها مخالف دخالت مذهب در حکومت بودند و معتقد بودند که مردم خودشان باید در خصوص مسائل مذهبی تصمیم بگیرند و حکومت نباید مردم را وادار به پذیرش دکترین خاصی بکند و بر این باور بودند که اگر حکومت درگیر مسائل عقیدتی گردد، «ویرانی و وحشت و فلاکت زیر لوای مذهب به سراغ مردم خواهد آمد».
در زمان حاکمیت تفکر مسیحی بر جوامع اروپایی، حقوق فطری انسان منشاء الهی داشت و این خداوند بود که با احاطه به فطرت و نیازهای فطری انسان، حقوق و تکالیفش را برای وی وضع می نمود. جنبش اومانیسم (اصالت انسان یا انسان گرایی) در قرن 15 میلادی، تاثیر شگرفی بر فلسفه و اندیشه های سیاسی متفکران زمان گذاشت. نوع نگرش به انسان دستخوش تحول گردید: انسان و توانایی های عقلی او نقش محوری در مباحث پیدا کردند. هر از چندی متفکران نظریاتی ارائه می دادند که زمینه را برای تحول و تکامل مفهوم حقوق بشر در معنای کنونی فراهم می ساخت.
تا دهه های نخستین قرن شانزدهم، در اروپای غربی فقط یک فرقه مسیحی وجود داشت که آن هم مذهب کاتولیک رم بود و در سایر نقاط دنیا هم چند فرقه کوچک وجود داشت که مهم ترین آنها مذهب ارتدوکس یونانی بود.
جریان اصلاحات در راستای اعتقاد به لزوم تغییرات بنیادین در کلیسا و در مقابله با جزم اندیشی مستبدانه کلیسای کاتولیک صورت گرفت. اصلاحات جریانی بود پیچیده با ابعاد گوناگون که به گونه ای بنیادین، شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اروپا و آمریکا را دگرگون ساخت. برجسته ترین چهره این حرکت اصلاحات، مارتین لوتربود.
مارتین لوتر، که خود یک راهب کاتولیک بود، خیلی زود پی برد که پاپها حاضر به ایجاد تغییر در کلیسا نخواهند بود، چون این امر به منزله از دست دادن زر و زور بود. رویارویی او با کلیسای روم از سال 1517 آغاز شد. علت این رویارویی فروش مغفرت نامه در سراسر اروپا برای جمع آوری پول برای بنای عمارات در روم بود. مغفرت نامه اوراقی بود که کلیسا در مقابل بخشایش گناهان به مردم می فروخت. شخص می توانست برای کسب آمرزش گناهان خود و یا حتی بستگان فوت شده اش نیز مغفرت نامه بخرد.
مارتین لوتر که خود استاد دانشگاه نیز بود، و تنها راه آمرزش گناهان را ایمان به کفاره مسیح می دانست، به اعتراض با این عمل کلیسا (فروش مغفرت نامه) برخاست و بیانیه 95 ماده ای خود را به در کلیسای بزرگ ویتنبرگ کوبید. اعتراض عمده لوتر به این نکته بود که پاپ قدرتی بر روح انسانها ندارد و عهد جدید در زندان کلیسای تشکیلاتی محبوس شده است، کلیسایی که نظام خفقان آور کشیشان بر آن حاکم است.
نهضت پروتستان
اعتراضات و انتقادات لوتر طبعا با خشم کلیسای روم مواجه شد و حکم سوزاندن کتابهای او صادر گردید. اما لوتر با پشتگرمی حکمرانان آلمان، اقدامات اصلاح گرایانه خود را ادامه داد. از آنجا که او و کشیشانی که به او پیوسته بودند، در مقابل تصمیمات کلیسای کاتولیک به اعتراض برخاسته بودند، این جریان به نهضت پروتستان (اعتراض) معروف شد. نهضت پروتستان قدرت پاپ را نفی کرد و آزادی تفکر فردی و برقراری ارتباط شخصی و بی واسطه با خدا را برای هر فرد مسیحی به ارمغان آورد. اما همین مقوله آزادی اندیشه و تفکر فردی، سبب گردید که متفکرین مسیحی بتوانند اندیشه ها و استنباط های متفاوت خود را از مسائل دینی آزادانه مطرح کنند.
عصر خرد
نهضت اصلاحات به عنوان جنبشی که مدافع آزادیهای فردی در مقابل جزم اندیشی کلیسای خودکامه بود، تاثیری عمیق در عرصه های سیاست و اندیشه به جای گذاشت و زمینه ساز حرکت معروف به «عصر روشنگری» گردید؛ حرکتی که ساختار دنیای اندیشه را در غرب درقرن هجدهم به کلی دگرگون ساخت.
پروتستانتیسم و در پی آن حرکت «روشنگری» دو رویدادی بودند که تمامی باورها و اندیشه های انسان غربی و درمرحله بعد ، جوامع بشری دیگر را متحول ساخت. مهمترین دستاورد پروتستانتیسم که بعد توسط نهضت روشنگری دنبال گردید، پشت کردن به آخرت و رو کردن به دنیا بود. روندی که با پروتستانتیسم آغاز و با روشنگری ادامه یافت، نفوذ دین را از میان برداشت . این جریان به عنوان یکی از ریشه های بروز مدرنیته و آغاز تحولات اساسی معرفتی در سطح اروپا و سپس جهان گشت.
خصوصیت بارز «عصر روشنگری» اعتقاد به توانایی خرد بشری برای کشف اسرار عالم بود. اگر نهضت اصلاحات، مرجعیت مطلق کتاب مقدس را جایگزین مرجعیت و اقتدار کلیسا ساخت، نهضت روشنگری، خرد انسان را مافوق کتاب مقدس قرار داد تا انسان را از هرچه که غیرعقلایی است، آزاد و رها سازد.
منبع: سایت اینترنتی کلمه

"باغ سنگی" در پناه زنی بی پناه




"باغ سنگی" در پناه زنی بی پناه

منصوره شجاعی / عکس : علی گلشن-20 آبان 1387
مدرسه فمینیستی: آن زمان که شاه وحسن ارسنجانی دست در دست هم انقلابی چنان "سفید " را طراحی می کردند که رد پایی از توده های مردمی در آن یافت نمی شد و با این انقلاب قصد آن داشتند که زنان را نیز سفید بخت و عاقبت به خیر کنند ، نمی دانستند که زنی بی پناه را پشت سر به جا گذارده اند که پس از گذشت نیم قرن نه تنها عواقب آن انقلاب، سفید بختش نکرده بلکه هیچ انقلاب دیگری نیز هنوز به فریاد دادخواهی اش پاسخی نداده است .
در استان کرمان راه سیرجان را که پیش می گیری ، میانه های راه، در روستایی به نام "بلورد"(Balvard)، زنی از اهالی این ده سالهاست چشم به راه مسافرانی است که برای دیدن باغ سنگی "درویش خان اسفندیارپور" از راه برسندو به حکایت شگفت او ازاین باغ خشک و عبوس و خاطره پریشان احوالی درویش خان پس از اصلاحات ارضی گوش دهند. زنی که یکه و تنها درحفظ این میراث بکر و نقل خاطره آن سالها تلاش کرده است.
اصلاحات ارضی در ایران به طور مشخص از سال 1340 آغاز شد اما با توجه به سیاست ها و جهت گیری های رژیم ونیز توزیع ناعادلانه زمین ، مانند بسیاری از اصلاحات دیگر در آن زمان، عقیم ماند. این اصلاحات که بعدها به طوررسمی "انقلاب سفید" ویا "انقلاب شاه و مردم" نام گرفت دارای یک منشور شش ماده ای بود که شامل اصلاحات ارضی ، اعطای حق رای به زنان ، ملی کردن جنگلها ، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی ، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات وتشکیل سپاه دانش بود. بحث اصلاحات ارضی و زنان مهم ترین مواد این منشور بود. اصلاحات ارضی درزمانی که حسن ارسنجانی وزیر کشور دولت امینی بود انجام شد. ارسنجانی خود از روزنامه نویسان نسبتا رادیکال آن زمان بود که از دهه 1320 در کنار دیگر نیروهای مترقی مدافع اصلاحات ارضی بود. (1).
با اجرای برنامه اصلاحات ارضی قرار بود که نظام فئودالی سنتی تا حدود زیادی برچیده شود و ملاکان بزرگ مجبور شوند که زمین های خودر ا به دولت واگذارکنند ودولت زمین را در میان رعیت ها تقسیم کند و آنان نیز به عنوان دهقانان مستقل برای رونق کشاورزی کشور به تلاش برخیزند. اما ادامه و پایان ماجرا به این خوشی و خرمی هم نبود.
از آنجا که اکثر دهقانان عمیقا به این اصلاحات باور نداشتند و از توانایی های لازم برای اداره زمین کشاورزی خویش برخوردار نبودند ودولت نیز حمایت های لازم را اعمال نکرد ،بیشتر آنها مجبور به فروش زمین و مهاجرت به شهرهای بزرگ شدند.
از نظر سیاسی ، ظاهرا اصلاحات ارضی باهدف تفویض قدرت اقتصادی به جوامع فقیر روستایی انجام می شد تا بدین گونه از انقلاب توده های روستایی جلوگیری به عمل آید. آنچنان که درویتنام جنوبی و ونزوئلا شاهد بوده ایم.
از نظر اجتماعی نیز تاحدودی امید آن می رفت که ساخت دوگانه جامعه که بر مبنای تقسیم مالکان ورعایا بود تقریبا به ساختی همگن بدل شود.
از نظر اقتصادی اما، از آنجا که هر کشاورز خرده پا برطبق سلیقه و توان خود و بی اعتنا به نیازهای کلان اقتصاد کشاورزی کشور به کاشت و برداشت بي رويه وبعدها نیز به فروش زمین های زراعی برای ساخت وساز روی آورداصلاحات ارضی از یک سو موجب تضعیف اقتصاد کشاورزی شد و از سوی دیگر موج وسیع و بی رویه مهاجرت به شهرهای بزرگ را سبب گشت.
در این میان سیاست توسعه ناموزون وبی تناسب دولت در نادیده گرفتن وضعیت خوش نشینان ،خرده مالکان موجب حق کشی و بی عدالتی به شکلی دیگر در جوامع روستایی شد.
گروهی که ازمالکان بزرگ و وابسته به خانواده سلطنتی بودند با استفاده از طرح های کشت و صنعت و کشاورزی مکانیزه بیش از پیش متمول شدند.
گروه کشاورزان مستقل شامل برخی از مالکان کوچک سابق و نیز خانواده هایی که براثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند گاه به دلیل نداشتن زمین کافی و امکانات، نه تنها مرفه نبودند بلکه خوداتکایی نوید داده شده را نیز به دست نیاورده بودند و فقط 17% جمعیت روستایی دارای زمین و امکانات کافی برای گذران زندگی بود.
گروه مزدوران روستایی غالبا ازخوش نشین ها و چادرنشینان سابق بودند که راه های کوچ آنان مسدود شده بود و اصلاحات ارضی شامل حال آنها نشده بود. و ازراه کار درکشتزارها ، شبانی ، مزدوری درکارخانه های کوچک و یابه عنوان کارگر ساختمانی به سختی امرارمعاش می کردند.(2)
"درویش خان اسفندیارپور" براساس توضیح ها و حکایت های "مهر اعظم"، عروس او ، متعلق به گروه کشاورزان مستقل و خرده مالکی بود که اصلاحات ارضی نه تنها مکنت حاصل از کشاورزی مکانیزه و خودکفایی را برایش به ارمغان نیاورد بلکه به سبب ضربه هایی که از برخورد های دولتی بر روح و روانش وارد شده بود به کوه و صحرا زد و مجنونی پیشه کرد .
او که بااز دست دادن املاک خویش و از بین رفتن خانواده بزرگ اربابی دیگر نه توان آغازی دوباره داشت و نه امکان اداره آنچه مانده بود ، به کوه زد و نقل است که تا هفته ها برنگشت.
درویش خان تاحدودی درگفتار و شنوایی دچارمشکل بود وبه همین دلیل نگرانی اطرافیان بیشتر بود. پسر وعروس اش نیز نتوانستند رد ونشانی از او بگیرند.
تا آن که سرانجام پس از دو هفته به ده برمی گردد در حالی که خورجین و کوله ای بسیار سنگین را کشان کشان باخود به ده می آورد. سوغات غیبت چندین روزه او سنگ های بزرگ و درختان خشکی بود که ازدل کوه کنده بود و به مرارت با خود آورده بودتا که درتکه زمینی که برایش مانده بود باغی سنگی را بنا نهد که :" دیگر هیچ غدار وستمگری نتواند از او باز پس ستاند " و این جمله ای است که درکنار سنگ قبرش نوشته شده ، سنگی بر گوری در همسایگی باغ بی برگی...
باغ سنگی خیلی دور نیست و نگهبانی دارد که خیلی هم "غریبه" نیست. سال هاست که "مهراعظم" امیدآن دارد که مسافران تک و توک این باغ ،حکایت تنهایی او و این باغ را سوغات سفر خویش سازند و دیار به دیار ببرند تا که شاید دلسوز و قدم خیری پا پیش نهد و باغ خشک و درختان پوسیده اش را به توجه و آمد ورفت، رونق و تازگی عطا کند.
"مهراعظم" عروس درویش خان ،به تلخی چنین می گوید: " سال ها پیش کسانی با دوربین فیلمبرداری و عکاسی می آمدند و می رفتند اما انگار این فیلم ها و عکس ها را هیچ یک از مسئولان مملکتی ندیده اند و هیچکس برای حفظ این باغ قدمی پیش نگذاشته است."
نگاهش می کنم. چهره خسته و نومیدی که پیدا نیست آیا غم از دست رفتن باغ خشک سنگی را دارد، یا غم خشکسالی دامنه های سبزنامانده "بلورد" را که در این بهاربی باران له له می زدند وشرمسار دام های گرسنه آرام آرام ترک بر می داشتند.
" در این سال خشک و با مصیبت از بین رفتن دام ها من بازهم دنبال این قضیه هستم .میرم سیرجان میرم به اداره میراث فرهنگی میرم به رئیس و روسا میگم بابا این باغ اگر دست خارجی ها بود تا حالا همه دنیا را جمع کرده بودند که بیایندبه تماشا و کلی شهرت و پول و مسافرخارجی می آورد. حالا اینجا فقط من هستم و این باغ که کم کم داره از بین میره؛ شوهرم هم که توی این خشک سالی فقط فکر سیرکردن شکم بچه هاست. تازه بعضی وقت ها به من هم میگه که از خیرش بگذرم"
به تماشا بنشینیم دو قربانی را در کنارهم، هریک به تیمار دیگری . اصلاحاتی که انقلاب سفید نام گرفت. انقلابی بدون حضورتوده های مردم که بیش از هرچیز بر دو مبنا استوار بود : زنان و اصلاحات ارضی ؛ و اینک پس از گذشت نزدیک به نیم قرن نه زنان را حاصلی چشمگیر از آن به دست آمد و نه اراضی به تاراج رفته، کشاورزی را رونق بخشید. زن و زمین ، زن و زمین مادر، هریک به تیمار دیگری!
واینک این زن بی پشتیبان، درپی پشتیبانی از اثری که می تواند به عنوان میراث فرهنگی کشورش محسوب شود به مراکز مختلف سر می زند و دست خالی برمی گردد.
" پدرشوهرم این سنگ ها و درخت ها را مثل بچه خودش دوست داشت وقتی خوشحال بود براشون آواز میخواند و کل می کشید ، وقتی غمگین بود بغلشون می کرد و باهاشون حرف می زد و وقتی عصبانی بود با چوب می افتاد به جونشون و بعد هم از کتک زدن اونا پشیمون می شد و گریه می کرد و من تنها کسی بودم که می رفتم و دلداریش می دادم و چوب را از دستش می گرفتم که بچه هاشو نزنه(!!) فقط یک مادر می فهمه که اون خدابیامرز چطوری مواظب این بچه هاش بود".
دربازگشت از سفر، پسرم با شنیدن این حکایت، از فیلم مستند داستانی "پرویز کیمیاوی "درباره این باغ و بازنمایی گوشه هایی از زندگی درویش خان برایم گفت و منظری دیگر ازاین باغ را نشانم داد.تاریخ ساخت فیلم به پیش از انقلاب برمی گشت.
کنجکاو شدم و درپی به دست آوردن اطلاعات بیشتر به سراغ پیش کسوتان سینما رفتم. " امید روحانی " اولین خاطره ای که با شنیدن نام فیلم به یادش آمد صحنه سماع درویش خان هنگام سرخوشی از تماشای باغ بود. او چنین نقل می کند: " این فیلم هیچگاه اکران عمومی نشد. و فیلمی بود که بیشتر به حالات درونی مردی می پردازد که تصمیم به ساختن چنین فضایی گرفته و بیشترسعی در نقب زدن به اندرون این مرد دارد تا کشف کند که چه چیزی جدا از خشم و عصبیت از دست دادن زمین و املاک ، او را وادار کرده که چنین باغی بسازد و فیلم بیشتر جنبه روان شناسی اجتماعی دارد تا پرده برداری از ظلم ها و ماجراهای سیاسی و ارضی پس پشت آن ".
"رزیتا شرف جهان" نیز از نمایش ویدیو آرت "شراره زندیان " درموزه هنرهای معاصر در دوران اخیر می گوید که براساس فیلم کیمیاوی تهیه شده بود. و اینکه درکنار نمایش ویدیو آرت، عکس هایی از باغ را نیز به درختانی خشک آویخته و به تماشا گذاشته بودند.
آداب شکر به جا می آورم که پیش از این نیز مستنداتی از این اثرشگفت ساخته شده و حداقل جامعه هنری را کم و بیش از آن آگاهی بوده است. پس از منظر هنری تاحدودی ادای دین شده است. اما تنهایی مهراعظم در حفظ باغی که اسفندیار خان پیش از مرگش به اوسپرده، همچنان باقی است: "توی اداره ها وقتی می بینندکه من هی می رم و می آم بعضی وقتها الكي امیدوارم می کنند اما بیشتر وقتها میگن شما مگه شوهر وبچه نداری که همه فکر وذکرت شده این باغ؟ مگه چندتا درخت خشکیده و یک خروار سنگ و قلوه سنگ چقدر ارزش داره که شما خونه وزندگی و شوهر وبچه ات را ول می کنی هی می آی توی این اداره ها"
دربازگشت ازاین محل همه سکوت کرده ایم . بخشی ازاین سکوت بی تردید نیازی است برای هضم شگفتی این منظره بدیع و بخش دیگراندیشیدن به پرسشی است که شاید در ذهن همه ما کم وبیش شکل گرفته بود : اسفندیار خان این باردرسفر خویش نقشه ساختن کدام باغ را می کشد؟ اگر ارباب بوده و ستمگر شاید باغ آتشی می سازد و خود نه نگهبان که شعله ور درمیان آن می نشیند. و اگر زارع مستقل و ارباب غیر ستمگر بوده، باغی با درختان سبز سیب و نهرهای روان بنا می نهد که هرگز چپاول وخشک سالی بر آن حادث نمی شود... اما، حکایت دیگری هم در آن سکوت غریب مرا به اندیشیدن وا داشته بود : حکایت باغی که عواقب و پس لرزه های انقلاب سفید موجب برپایی اش شد و نگهبانش زنی است که "غریبه" نیست، او آشنای تاریخ پرتلاش زنانی است که قرار بوده با انقلاب سفید و انقلاب های پس از آن به آزادی حقوقی و امنیت اجتماعی دست یابند اما هنوز تنها و بی پناه در پی آن چیزی است که نیم قرن پیش به او وعده داده بودند.
پانوشت ها:
1.ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی .یرواندآبراهامیان.ترجمه کاظم فیروزمند،...(ودیگران) .تهران : نشرمرکز. 1377.ص.384.
2. همان. صص.392-393
* باسپاس از "علیجان آبکار" که امکان بازدید از این محل را برایمان فراهم ساخت.



-->

Montag, 3. November 2008

با کشورم چه رفته است



رفیق سعید سلطانپور

با کشورم چه رفته است با صدای رفیق سعید سلطانپور


با کشورم چه رفته است

با کشورم چه رفته است

که زندان ها

از شبنم و شقایق

سرشاراند

وبازماندگان شهیدان

انبوه ابرهای پریشان وسوگوار

درسوگ لاله های سوخته

می بارند

با کشورم چه رفته است

که گل ها هنوز

سوگوارند

با شور گردباد

آنک

منم

که تفته تر از گردبادها

در خارزار بادیه می چرخم

تا آتش نهفته به خاکستر

آشفته تر ز نعره ی خورشید های تیر

از قلب خاک های فراموش

سرکشد

تا از قنات حنجره ها

موج خشم و خون

روی غروب سوخته ی مرگ پرکشد

این نعره ی من است

این نعره ی من است

که روی فلات می پیچد

و خاک های سکوت زمانه ی تاریک را

می آشوبد

و با هزار مشت گران

بر آب های عمان می کوبد

این نعره ی من است

که می روبد خاکستر زمان را

از خشم روزگار

بعد از تو ای

ای گلشن ستاره دنباله دار اعدام

ای خسرو بزرگ

که برق و لرزه در ارکان خسروان بودی

ای آخرین ستاره

خونین ترین سرور

در باغ ارغوان

در ازدحام خلق

در دور دست و نزدیک

من هیچ نیستم

جز آن مسلسلی که در

زمینه ی یک انقلاب می گذرد

و خالی و برهنه و خون آلود

سهم و سترگ و سنگین

در خون توده های جوان

می غلتد

تا مثل خار سهمناک و درشتی

روییده بر گریو های گل سرخ

آینده را بماند در چشم روزگار

یاد آور شهادت شوریدگان خلق

در ارتش مهاجم این نازی ،این تزار

ای خشم ماندگار

ای خشم

خورشید انفجار

ای خشم

تا جوخه های مخفی اعدام

در جامه های رسمی

آنک

آنک هزار لاش خوارای خشم

مثل هزار توسن یال افشان

خون شهید بسته است

بر این ویران

دیگر ببار

ببار ای خشم

ای خشم

چون گدازی آتشفشان ببار

روی شب شکسته استعمار

اما دریغ و درد

که جبریل های اوت

با شهپر سپید

از هر طرف فرود می آیند

و قلب عاشقان زمان را

با چشم و چنگ و دندان

می خایند

و پنجه های وحشت پنهان را

با خون این قبیله

می آلایند

با این همه شجاع

با این همه شهید

با کشورم چه رفته است

که از خاک میهن گلگون

از کوچه های دهکده

از کوچه های شهر

از کوچه های اتش

از کوچه های خون

با قلب سربداران

با قامت سیام

انبوه پاره پوشان

انبوه ناگهان

انبوه انتقام

نمی ایند

چشم صبور مردان

دیریست

در پرده های اشک نشسته است

دیریست

قلب عشق در گوشه های بند

شکسته است

چندان ز تنگنای قفس

خواندیم

که از پاره های زخم

گلو بسته است

ای دست انقلاب

مشت درشت مردم

گل مشت آفتاب

با کشورم چه رفته است